سخنان ارد بزرگ

سوار بر روان خویشتن خویش باشید ، پادشاهی بر سپاهی بی گزند ، اگر نگاهتان بر بوسه گاه زمین آسمان گره خورده باشد هیچ فراز و فرودی دلتان را نمی لرزاند .  ارد بزرگ


ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم !.  ارد بزرگ


سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را  بدان راه دهیم  که سزاوار آن باشند .  ارد بزرگ


روان دانایان فربه تر از دیگران است این نیرویست که دانش به آنها بخشیده است . ارد بزرگ


بدن ایستگاه روان نیست. بدن هدیه و ابزار روان است . ارد بزرگ


گاهی تنها راه درمان روانهای پریشان ، فراموشی است.  ارد بزرگ


پرتگاه می تواند به وجدآورنده روان و یا کشنده جسم باشد . ارد بزرگ


برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش . ارد بزرگ


نیکی برآیند خرد است ، در دل و روان آدمی . ارد بزرگ


هر چه بلند پروازتر باشید تپش دلتان کمتر خواهد شد . فشار و دردهای روانیتان نیز  . ارد بزرگ


در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ


خودخواهی ، کاشی سادگی  روانت را ، خواهد شکست . ارد بزرگ


برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو . ارد بزرگ


روان مردگان و زندگان در یک ظرف در حال چرخش اند . ارد بزرگ


اگر شیفته کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد .  ارد بزرگ 

                                                                                          

                               

                                                                                                   Mr.bala

نظرات 36 + ارسال نظر
فریاد( عاشق) چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:16

سلام
خوب نمیدونم همتون اون پغاممو خوندین با نه خوب الان دوباره میگم تا همه بدونن
عاشقو فریاد یه نفرن منم

فرناز جان

خیلی بی انصافی که اینقدر زود قضاوت کردی خیلی
کاش راجع به فکرایی که در بارم میکنی با خودمم حرف میزدی
کاش میذاشتی از خودم دفاع کنم
آره آدم نه تنها تو 6 ماه بلکه در تمام عمر 1بار عاشق میشه
اما کاش حرف منم میشنیدی
کی گفته که من قبلا هم عاشق بودم نه نبودم
عشق که یهو به وجود نمیاد این دوست داشتنه که کم کم به عشق میرسه
نمیدونم دربارم چی میدونی یا شنیدی
اما من بهت میگم تا اینقدر کنایه آمیز حرف نزنی
من ف.م رو واقعا دوست دارم اینقدر که دارم الان ازش میگذرم
میگذرم تا اون اذیت نشه
میگذرم تا کسی مثل تو به دوست داشتنم توهین نکنه
میگذرم تا اگه خواست بیادو ببینه اصلا میتونه منو تحمل کنه
منه خود خواهو
منی که از سر خود خواهی دوسش دارم
من خودخواهی که دلم میخواد اونم دوسم داشته باشه
من میگذرم دیگه هم به کسی فکر نمیکنم
به خاطر اون
به خاطر اینکه یادم نره که من خودخواهم

فرزانه جان

دستت درد نکنه که اینقدر به فکرم بودی
ممنون من که میشناسمت و میدونم تو خیلی با مرامی اما میدونم اگه مثل فرناز از من بیزار میشی
فقط تو بزار که از خودم دفاع کنم

رازقی جان

کم پیدایی ؟
خوشحالم که هنوز پیدات نکردن
خوشحالم که پیدام کردن که حالا اگه کسی بخواد باهام هم صحبت بشه به خاطر خودمه

شاپرک جان

سلام
نمیگم که دیگه نمیام چون میام چون کجا برم با کی میتونم حرف بزنم
اما قبول کن که رفتار درستی باهام نکردن
واسه همین چیزا هویتمو فاش نکرده بودم
وگرنه من که همه از اول به اسم فریاد میشناسن
این اسم خودمه واسه فیلمام و نوشته هام واسه این وبلاگ نبود که حالا مسر باشم که فاش نشه
برات بازم پست میفرستم

المیرا جان

اگه بخاطر حرفای من نمیای اینجا
معذرت خوب دیگه میتونی بیای چون مثل اینکه این جمع منو قبئل نداره
حرفامو که هنوز خیلیاشم نشنیده قبول نداره
اسممو که الکی انتخاب نشده قبول نداره
تو بیا چون تورو قبول دارمو دارن

مصطفی

تولدت مبارک

غریبه

غریبی بده اما غریبه بودن خوبه
چون کسی نمیشناستت راجع بهت فکرای ناجور نمیکننه

فاطیما خانوم

فرصت هم صحبتی نشد
اما اسم قشنگی داری

میتر بلا

تو انشاا... شیرازی بشی

معمار جان

خیلی باهالی خیلی دوست دارم اما نمیدونم چرا نمیتونی دردامو دوا کنی
پس بزار یه دوست معمولی باشیم
اخر فیلم من دیدم من تو تنایی میمیرم

صدیقه

چشمت شوره ها
کسی قبول نداره که من ... !

نگین جان

دیگه فایده نداره
دیگه حالا هر کاری کنم قبولم نمیکنه
اما اگه واقعا اینجوری فکر میکنه یه روز پشیمون میشه

خلاصه
شهرزاد
انزلی چی
مجتبی
و همه اونایی که میاید اینجا و نمیاید این رسمش نبود
محاکمه بدون حضور متهم هیچجا مرسوم نیست

و فریاد جان
عزیز دل تو برو یه فکری به حال دل عاشق خودت بکن
اینجا هم جایی نداری
تو از ازل تا ابد تنها هستی و می مونی
این آخر فیلمه
سکانس پایانی
حتی بر مزارم قطره شبنمی از گل سرخی نمیچکد

خداحافظ

رازقی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:17

نمی دونم چرا و چطور به اینجا رسیدیم؟!!شاید با خودمون فکر کردیم اینجا هم یه جاییه مثل بقیه جاها و دوستی ماها مثل همه ی دوستی های اینترنتی دیگه است...
واسه یه لحظه همه یادمون رفت که با هم همکلاسی هستیم،با هم رفیق هستیم و بارها بارها رو یه میز کنار هم نشستیم،سر امتحانا به هم تقلب رسوندیم.یه جاهای در برابر استاد ها از هم دفاع کردیم،پشت هم بودیم و یه جاهایی هم بی منظورزیراب هم و زدیم.
هممون فراموش کردیم که کی هستیم و جایگاهمون تو جامعه کجاست
بچه ها ما جدی جدی بزرگ شدیم،چرا نمی خواییم اینو باور کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا به خودمون ارزش و اهمیت نمی دیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا چشمامون و وا نمی کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر کردین چرا شاپرک این وب و راه انداخته؟؟؟؟
واسه اینکه بیام یه مشت حرفای تکراری و بی ارزشی رو که در طول روز هزاران بار از هزاران کس می شنویم و اینجا تکرار کنیم؟
که چی بشه؟ می خواییم حال همدیگه رو بگیریم؟می خواییم نشون بدیم که چقدر انسانهای مدرن و جذابی هستیم؟؟
نه عزیز من ما با هم دوستیم،برادریم،خواهریم...
شعار نمی دم چون ازش بیزارم .پس بیایین تا دوباره از اول شروع کنیم.
صاف و ساده مثل اینه،مثل روز،مثل نور،مثل عشق...
ای عشق شکسته ایم،مشکن ما را
اینگونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

فریاد چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:31

سلام
رازقی هنوز هستی؟

اره هستم کاری داری خانه خراب من(-؛

رازقی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:47

عاشق یا فریاد :
تو از همون روز اول تقریبا به همه ی ما گفتی که کی هستی پس در این مورد رفع اتهام شدی.
دوم:گفتی عاشقی و این موضوع جز به خودت و خدای خودت به هیچ کس دیگه ای ربط نداره و هیچ کس جز خدا مرحمی برای زخم تو نداره حتی نزدیک ترین دوستانت و رسم عاشقی سوختن و ساختن و این چیزیه که از اول بوده و خواهد بود
پس یا بکش کنار یا مثل یه مرد تا تهش برو و باید بگم من نمی دونم تهش کجاست پس معافم کن...
و المیرا خانم زود رنج:اینجا همه دوست دارن پس فقط تا ۳ میشمارم تا دوباره برگردی کنار ما...اومدیا...

و شماهایی که هنوز قهر نکردین و هستین باید به اطلاع برسونم از این به بعد هیچ احدی حق قهر کردن نداره و الا پیداش می کنم و مجبورش می کنم که واسه همه ی بچه های وب اسکمو بخره
اخ که چه حالی می ده تو گرمای تابستون من که از امروز واسه قهر کردن شماها لجظه شماری می کنم




اطلاعیه...اطلاعیه....اطلاعیه.....اطلاعیه

اینجانب رازقی جان از همه ی دوستان عزیز چه اونایی که در قهر به سر می برن چه نمی برن دعوت به عمل می اورم که...
روز شنبه نه یکشنبه نه اینم نه اهان سشنبه مورخ ۴/۳/۸۸ ساعت ۱۲ شب الی ۲ شب به پاس اشتی کنان و روشن شدن پاره ای از سوئتفاهمات (درست ننوشتم خودم می دونم ) و ... بصرف صبجانه تشریف بیاورید. هه هه چقدر خوب می نویسم
اهان تا یادم نرفته هر کی جرات داره نیاد من که منی تونم ولی شاپرک می دونه و اون

رازقی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:58

عاشق جان نه ببخشید فریاد جان مثل اینکه خودت نیستی من رفتم فعلا تا بعد.

محاکمه در خیابان سعدی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:01

وقتی یه جمله قشنگ میخونیم میگیم به به اره واقعا درسته اما بهش عمل نمیکنیم
رازقی حق با توهه ما با هم دوستیم
ما فارق از دختر و پسر با هم دوستیم
دوستیم که هوای همو داشته باشیم
که به هم کمک کنیم
که اگه حتی اگه یکی یه عیبی داره عیبشو ما که دوستاشیم دوستانه بهش بگیم
ما اومدیم که یاد بگیریم معاشرت جرم نیست
اما همدیگرو محکوم میکنیم
چرا اون پسره هی حالمو میپرسه؟
چرا اون دختره اینجوری؟
چرا اون اونجوری؟
آقااااااااااااااااااا خانووووووووووووووووم
ما دوستای همیم میتونیم هدیگرو دوست داشته باشیم
میتونیم حتی برای هم بمیریم
چرا نمیشه
چرا؟
چیمون از قناریا کمتره
چیمون از این همه دوستایی که میبینیم کمتره
حالا افتادیم به جون هم همدیگرو وسط خیابون سعدی محاکمه میکنیم که
اون چرا اس ام اس داد؟
اون چرا اس ام اس نداد؟
اون چرا سلام نکرد؟
اون چرا سلام کرد؟
آقا خانوم ما دوستیم
دوست نباید به این راحتیا از دست دوستاش ناراحت بشه



رازقی راست میگه از اول شروع میکنیم
میدون سخته که فراموش کنیم
اما گذشته آدمارو فراموش کنید و دوباره بچه هارو برگردونید
دوباره برید از بچه ها حضورا یا چه میدونم یه جوری که از دلشون در بیاد برشون گردونید
اوکی؟

ریش سفید

ریش سفید عزیز خوشحالم که حرفامو تایید کردی.به نکات مهمی اشاره کردی امیدوارم که نظر همه ی بچه ها همینطور باشه.
در ضمن نگران نباش بچه ها دوباره میان،من مطمئنم(-؛ رازقی

فریاد چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:08

سلام
من که نمیتونم اون ساعت آن بشم
2) چرا من پیغامام باید بعد از تایید به نایش برسههههههههههههههههههههههه؟
3) به نظر من یه روز بچه های وب یه روز تو سلف دور هم جمع شن خیلی بهتره؟
ها نظرتون چیه؟
نظر مسخره ای دادم؟؟؟؟؟؟؟

سلام.فعلا بدای اروم کردن جو مجبوریم اینطوری جلو بریم تا بعد...
راستی یکم بیشتر رو پیشنهادت فکر کن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گمان نکنم روش خوبی باشه حداقل واسه حالا خیلی زوده(-؛ رازقی

غریبه چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:54

چرا باید پیغامهای من یهو حذف شه؟/
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی جواب این چرا را بده..
دلیلش اینیکه من یه غریبه ام؟؟؟

غریبه جان اینجا فقط پیغامهای تو حذف نشده.اگه خوب دقت کنی می بینی که نظراتی که موجب یه سری از سوتفاهمات شده بود پاک شدن(-؛ رازقی

صدیقه چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:01

سلام بچه ها من اومدم ولی باز نمیدونم چی باید بگم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!چندروزه انقدر هنگم که نمیدونم چی باید بگم.نمیدونم همه چی برام گنگ شده!!!!!!!!!!!!!!!!قضیه انقدر پیچیده شده که هر کسی هر جوری که دلش میخواد میتونه بهش نگاه کنه و برداشتایی که دوست داره کنه!!!!!!!!!!!!!!!منم قاطی کردم!!!!!!!!!!هر لحظه یه چیزی به ذهنم میرسه و پیشه خودم یه فکری میکنم.
گاهی خوب
گاهی بد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عاشق یا فریاد عزیز
من خیلی وقته که میشناسمت.گفته بودم که پیدات میکنم و پیدات کردم ولی ترجیح دادم معلوم نکنم و خودم وبزنم به ندونستن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مثل امروز صبح که دیدمت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
درمورده اتفاقایی که برات افتاده(منظورم مسائله عاطفی که برات پیش اومده) ترجیح میدم چیزی نگم.برات آرزوی بهترین ها رو میکنم هر چند که ازت دلخورم!
تیکه ای که اون روز تو وب بهم انداختی یادم نرفته. ولی بیخیال تو بی تقصیری مقصر اونیه که این چرندیاتو به تو و احتمالابه بقیه گفته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!که اونم دست خودش نیست دچاره توهمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به حر حال

به نظرم بهتره که اتفاقایی که افتاد و فراموش کنیم و مثل چندتا دوسته خوب دور هم باشیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!البته با اصلاح اشتباهای گذشته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این بار حواسمون باشه که به بیراهه نریم تا به بن بست نخوریم تا................
رازقی و ریش سفیده عزیز با حرفاتون موافقم
ولی متاسفانه من اون روزو اون ساعت نمیتونم بیام تو وب تو مراسمه آشتی کنون جای مارم خالی کنین

صدیقه جان با اینکه نمی تونی زیاد به ما سر بزنی اما اینو خوب می دونم که همیشه قلبت با ماست و اینو بدون هر وقت که نباشی جات اینجا خالی باقی میمونه(-؛ رازقی

صدیقه چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:04

راستی
آقا مصطفی تولدت مبارک
عذر تقصیر جهت تاخیر

مصطفی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:30 http://jbh-boy.persianblog.ir

سلام
از همه دوستان ممنونم.شما هم تاریخ تولدتون رو بگین تا از شرمندگیتون دربیایم
رازقی ترس چیه؟...شوخی کردم..فکر کردی تو وشاپرک اینقدر ترسناک هستین!!؟؟

پس خدارو شکر!!!!
ولی چه عجب کردین شما؟!!!!!!!!!!!!
رازقی(-؛

فرناز پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:04

سلام، عاشق عزیز ، راس میکى شاید من یه طرفه قضاوت کردم، آره خب بایدم حرفات رو شنید، امیدوارم موفق بشى... من واقعا بى انصاف نیستم و نمیخوام باشم، به خاطر همینم بهت حق دفاع میدم، ولى از همون روز که یه اتفاقایی افتاد که خودت در جریانى( روز سه شنبه رو میکم) واقعا خیلى تو فکرم، کلا میشه کفت که مخم به جایى فعلا قد نمیده.
لطفا تو هم یه طرفه قضاوت نکن، میدونم بابا، میدونم دل کندن سخته ، خواهش میکنم ازت فکراتو خوب بکن.
‏ خب اینو خودتم میدونى که باید به اونم حق بدى که برا آیندش برنامه ریزى کنه.

فرناز پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:27

عاشق... دیدى خودتم زود قضاوت کردى! من حالم بهتر از تو نیست... من ... باور کن کیج شدم و اعصابم داغونه... شرمنده اخلاق ورزشکاریتم برادر.
به منم حق بده...

Mr.bala جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:45

عاشق جان..داداش...
ما شیرازی نمیشیم هر کی مارو بخواد رشتی میشه

Mr.bala جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:47

نه نه نه غلط کردم میشم میشم... شیرازی میشم

Mr.bala جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:49

برای داش فریاد( عاشق):

ما از آن عاشق دلانیم که ز کس کینه نداریم / یک شهر دشمن و یک دوست نداریم

Mr.bala جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:54

من تو این دعواهای شما حضور نداشتم ...البته بگما خوشحالم که نبودم
تو بیرون (منظور خارج از این مکان مجازی....حالا هرجا) کاری که نمیتونیم بکنیم، فقط اینجا میشه درد دل کرد و یکم اختلاط کرد

بابا جوووووووووووووووووون مادراتون با هم خوب باشین این یه چیزو ازمون نگیرین
****اگر نتوانید فراموش کنید و دیگران را ببخشید شما تنها کسی خواهید بود که رنج می کشید****

بلا جان نترس اینجا دوباره مثل روز اولش می شه اینو بهت قول می دم(-؛ رازقی

Mr.bala جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:58

فرناز جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:56

باهات موافقم مسترف بلا

فرناز جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:58

نمیدونم اون ف دیکه از کجا اومد.
معذرت جهت ف.

سعید محمدی جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:24

فریاد جان من از ماجرا دور بودم و خبر ندارم چی شد اگه میتونی به طور خلاصه یه مختصر توضیحی بده ببینم چه بلایی سرت اومد .

به کجایی بابا اینجا قیامت شده همینجوری می خواستی بچه های ما رو مشاوره کنی!؟
راستش زیاد پیگیری نکن ما که بودیم نفهمیدیم چی شد،چه برسه به شما...
بهتره که دوباره تکرار نشه...(-؛ رازقی

فرناز شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15

رازقى جون میخوام یه شوک وارد کنم.
اونم اینه که میخوام براى همه اسکمو بخرم.




میکم افتاد میخوام یه کار خطرناک بکنم.

ای بابا فرناز جون دوباره چه فکری تو سرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
درسته که پیشنهاد اسکمو وسوسه انگیزه اما من یکی به شخصه جرات کارای خطرناک و ندارم......... (-؛ رازقی

المیرا شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 http://elmiraeverlasting.blogfa.com

سلام.
من آشتی نیستما
فقط اومدم بگم فرناز جان صحبتامونو یادت رفت؟....
واقعا واسه خودم متاسفم

کدوم صحبتها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
به به المیرا خانم...
سرافراز کردین ما را...
بابا دلمون تنگ شده بود(-؛ رازقی

صدیقه شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:57

سلام بچه ها
مثل اینکه این بحثا هنوز فروکش نکرده
بسه دیگه
بابا تمومش کنین
به قول مستر بلا این یه جا رو ازمون نگیرین
من نمیدونم تقصیره کیه و حق با کیه
نمیدونم کی راست میگه و کی دروغ
نمی دونم.........
نمیخوامم بدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط این و میدونم که ماها با هم دوستیم و قراره حداقل ۲ترم دیگه باهم باشیم
پس اونایی که مقصرن جبران کنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!زوووووووووود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و اونایی که مقصر نیستن و حق باهاشونه ببخشن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!زووووووووووووووووووود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من خودمم دقیق نمیدونم کدوم وریمولی اگه مقصرم .شما ببخشین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اگرم حقی به گردن کسی دارم.بخشیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به همین سادگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تمومش کنین.خواهشا!!!!!!!!!!!!!!
بچه ها بیاین دیگه!!!!!!!!!!!!!!!به خدا وقتی اینجا خلوته دلم میگیره
راستی
فرزانه جون باز تو قاطی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!خونسرد باش عزیزم!!!!!!!!!!!!!!!!
ای
ن نیز بگذرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

صدیقه شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:11

من رفتم ولی سری بعد که اومدم خواهشا حالمو نگیرین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!صلح باشه اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فعلا

معمار یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:15

پوزش از فرناز عزیز شما که میگی (مختون به جایى فعلا قد نمیده..
لطفا یه طرفه قضاوت نکن!!!)پس چرا بیخود قضاوت میکنی هدف از جمع شدن اینجا شاد بودنه و کمک به همه نه این که خراب کردن همدیگه!!!!!!
درست نیست که ادم اینطور بیخود و بی دلیل قضاوت کنه ...... دوست عزیز با این لهن چطور میتونی...........................؟
بگذریم
واگذار به خدا .....................جای حق نشسته!!!!

صدیقه حرفت قشنگ بود

ممنون از رازقی و تمامه عزیزانی که با هم یک دل هستن و از دوستاشون حمایت میکنن مثله خیلی از بچه ها...........

معمار جان ما خیلی بیشتر از این از شما انتظار داریم پس بجای تشکر از منو بقیه خودت هم بیا یه حلقه از این زنجیر همدلی شو(-؛ رازقی

Mr.bala یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:39

سلام به همه
بابا فرناز یدونه ف که دیگه این حرفارو نداره

می گم خوبه که تو هستی تا یه جورایی حال و هوا رو عوض کنی.
وب ما همیشه به وجود یکی مثل تو نیاز داره(-؛ رازقی

Mr.bala یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:16

اصن میگم دوس داری بزار مستر خره یا مسترک یا مترسک یا مستر (...) خلاصه راحت باش

Mr.bala Mr.Bala Mr.Bala Mr.Bala یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:20

مقایسه دانشگاه با فیلم ها

دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود
کنکور = گذرگاه کاماندارا
دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها
امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی
امتحان میان ترم = زنگ خطر
امتحان پایان ترم = آوار
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها
نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی
مسئولین دانشگاه = گرگها
اساتید = این گروه خشن
آشپزخانه = خانه عنکبوت
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر
دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ
مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ
مرگ استادها = جلادها هم می میرند
محوطه چمن دانشگاه = حریم مهرورزی
استاد راهنما = مرد نامرئی
کمک هزینه = بر باد رفته
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم
دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان
اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت
شب امتحان = امشب اشکی میریزم
تقلب در امتحان = راز بقا
یادگیری = قله قاف
دانشجوی معترض = پسر شجاع
تربیت بدنی1 = راکی1
تربیت بدنی2 = راکی2
خاطرات اساتید = اعترافات یک خلافکار
انصراف = فرار از کولاک
تصحیح ورقه امتحان = انتقام
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
شاگرد اول = مرد 6 میلیون دلاری
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ
هیئت علمی = سامورایی ها
رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین
رئیس آموزش = هزاردستان
معاون آموزش = دزد دریایی
برخورد مسئولین = کمیسر متهم می کند
از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین

ای بلا جان من که سرم کیج رفت.............
ولی خیلی جالب بود بازم از این چیزا داشتی بیار(-؛ رازقی

فرناز یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:43

مستر بلا میشه بگی منظورت چی بود؟؟؟؟
یعنی چی؟؟؟؟؟

فرناز یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:55

بیخیال موسیو بلا(مستر بلا) خودم جوابمو کرفتم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:20

سرگذشت اختراعات زنان و مردان!

مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد.
زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد!

مرد قمار را کشف کرد و کارت‌های بازی را اختراع کرد.
زن کارت‌های بازی را کشف کرد و جادوگری اختراع شد!

مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد.
زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی را اختراع کرد!

مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد.
زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد!

مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد.
زن پول را کشف کرد و «خرید کردن» اختراع شد!

از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد.
ولی زن همچنان مشغول خرید بود!




Mr.bala Mr.bala Mr.bala Mr.bala Mr.bala Mr.bala Mr. چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23

فرناز جان گفتم که منظوری ندارم
اگه حرف بدی زدم شرمندتم

Mr.bala Mr.Bala Mr.Bala Mr.Bala چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:26

رازقی جان ممنونم ازت
آخه می دونی چیه؟
من بیشتر دوس دارم بخندونم تا بخندم


Mr.bala Mr.Bala Mr.Bala Mr.Bala چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31

شاپرک جان از شما هم ممنون بابت آزادی رووم و تغییر موزیک

شاپرک:
خواهش میکنم ...
قابل شما رو نداشت بلا بلا...

Mr.Bala پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:50

سرگذشت اختراعات زنان و مردان!

مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد.
زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد!

مرد قمار را کشف کرد و کارت‌های بازی را اختراع کرد.
زن کارت‌های بازی را کشف کرد و جادوگری اختراع شد!

مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد.
زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی را اختراع کرد!

مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد.
زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد!

مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد.
زن پول را کشف کرد و «خرید کردن» اختراع شد!

از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد.
ولی زن همچنان مشغول خرید بود!


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد