نگاه !

نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن ، با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مردِ ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصهٔ فردوس و تمنّای بهشت
گفتگویی و خیالی زِ جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهٔ عقل
هرکجا نامهٔ عشق است ، نشان من و توست
سایه ! ز آتشکدهٔ ماست فروغ مه و مهر
وه ! ازین آتش روشن که به جان من و توست.......