رویای شاپرک...

   

من با خیالم خانه ها خواهم ساخت...

من با خیالم ویرانه ها خوام ساخت... 

 

من با خیالم معمار گیتی شوم...

من با خیالم صاحب دل ها شوم... 

 

من با خیالم شاپرک ها پر دهم...

من با خیالم شب ها زنده کنم... 

 

من با خیالم اشک ها پنهان کنم...

من با خیالم لبخند ها جاری کنم... 

 

من با خیالم میسازم...

آنچه را که می خواهم... 

 

من با خیالم معمارم...

من با خیالم میسازم... 

 

اما چه سود که خیال است... 

 

خیال است و خیال است و خیال است... 

 

من در رویاهام شاپرک

در شاپرک ها رویا ام...

                                                                     shaparak

نظرات 10 + ارسال نظر
پیمان جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:16

خیال...واقعیت...چه کسی مرز بین این دو را میشناسد؟...آنانکه خیال را دیده اند،می دانند...تفاوت میان این دو همانند آن چیزی است که...میان عشق و نفرت است...باریک تر از مو...اما با افقی بلند تر از پهنای قلب یک انسان...چه کسی می داند؟...شاید آنچه را که خیال می پنداشتیم...و می پنداریم...دیگر خیال نباشد...
چه کسی می داند؟...

من میدانم!
من مرزها را دیده ام...
در خیال و رویا هام...
مرز ها همان هایی خواهند بود که ما میخواهیم...
هر چه که ما خواهیم...
اگر ساده خواهیم ساده..
اگر رویایی خواهیم رویایی...
واگر ....
وحال دنبال آنم که نمیدانم...!
من دنبال هر چه در خیالم بود رفتم...
رسیدن به آن کی؟ نمیدانم...
ولی خواهم رفت...
اما چه سود اگر کسی آن را خیال بداند برای من هم خیال میماند....
شاید تا همیشه!!!!
من در رویاهام شاپرک
در شاپرک ها رویاام...

shahrzad جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:06

be nazaram ziadi ehsasi neveshtiiiia
say kon kami vaghe bin bashee
khial mese sarab mimoneee

به به..................
واقعا تعجب آور بود اسم تو رو دیدن!!!!!!!!!!!!!!
خوش اومدی شهرزاد خانم....
واقعا قدم رنجه فرمودید...!!!!!
خیلی خوشحال شدم....
اینجا مال من نیست ...
مال شماست ...
مال دوستای خوبم...
پس بیشتر بیاین که بدون شما صفا نداره....
اگه پیشنهادی داری دریغ نکن...
ما گوش به فرمان دوستای گلمون هستیم....
بازم میگم که خیلی خوشحال شدم...
قربان روی ماهت...

روح زخمی پرواز جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:00 http://roheparvaz.blogfa.com

خیال همجون پرنده ای است با پر وبالی بلند که تا اوج ها به پرواز در می آید......اما واقعیت.......؟؟؟؟؟؟؟؟؟...........
چی بگم؟ اینقدر تو خیال سیر کردم.....و وقتی که با چهره ی تلخ حقیقت روبرو شدم........شدم مرده متحرک........هی .....این نوشتت ناراحتم کرد......من زخمی ام.....زخمی که روش نمک پاشیدن...تا آخر عمر بسوزم.....شاپرک بیا پرواز کنیم و بریم.....من سعی می کنم تا بال های شکسته پرواز کنم..........

شاپرک پرواز از یاد برده...
تو شهر پلید را بدرود گفتی چون سیاه بود..تاریک بود...
ولی من در دنیای رنگ هام..
دل بریدن برام سخته...
عاشق رنگ هام...
رنگ ها من رو تا به حالا زنده نگه داشتن...
میخوام به پای تک تک رنگ هایی که دیدم بسوزم...
شاپرک محو رنگ هاست....
دل بریدن خیلی سخته...
سخت...

shaparak جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:14

گوش کنید...
به این شعر که میخونه گوش کنید..
برای من میخونه...
برای دل من...
تمام حرف من اینه...
ببین...
ببین چه صاف و ساده ام..!
گلی که دوست داشتم بهع دست باد دادم...

حمیده شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:08

سلام.به به شهرزاد خانم قدم رو چشم ما گذاشتین.به دوستای غمگین جدیدمونم سلام عرض می کنم .ولی حیف نیست الان تو این موقعیت سنی با این همه قشنگیهایی که تو این دنیا وجود داره این قدر غمگین باشین؟شما مثلا مهندسای این مملکتین،دو روز دیگه این مردم چشمشون به شماهاست.پاشین بچه بازی رو بذارین کنار یه یا علی بگین و به فردا فکر کنین یه فردای درست و حسابی در نا امیدی بسی امید است/پایان شب سیه سپید است

حق با تو حمیده جان...
آفرین...

حمیده شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:37

می گم شدم مثل مادربزرگاراستی شاپرک نشد بیای؟دلم برات کبابهراستی از وقتی که صدیقه و فرناز اومدن رشت جاشون خیلی خالیهعسلم که قاط زده،رازقی هم اصلا معلوم نیست داره چیکار می کنه.اینم که از تومی گم خوب شد که خدا منو افرید

shaparak شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:00

تو که هنوز اینجایی بچه!
کار و زندگی نداری؟؟؟؟

shaparak شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:02

آره...
تو نبودی تا حالا دق کرده بودم...
خالی بستم جدی نگیر...

پیمان شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:21

واقعیت و خیال،دوستی و دشمنی،دوست داشتن و نداشتن،دیدن و ندیدن،دیدن و دوست نداشتن،ندیدن و دوست داشتن،دیدن و دوست داشتن،ندیدن و دوست نداشتن،...
همه ی اینها قرار داده...مصنوعیه.
باور کن زندگی اونقدرها ارزش نداره که آدم خودشو با اینا درگیر کنه،تنها چیزی که ارزش داره حقیقته...واقعیت فقط آدمو محدود می کنه.
شاید خیال و واقعیت متضاد باشن،اما خیال ها میتونن رنگ حقیقت به خودشون بگیرن،به نظر من همین برای اینکه آدم خیال پرداز باشه کافیه!

shaparak دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:16

من قرار داد ها را میشکنم...
ولی چقدر سخته دیدن روزی که حتی آدم بفهمه که حقیقت ها هم به اون دروغ گفتن...
زندگی کردن رو دوست خواهم داشت...
تا به اون چیز هایی که میخوام نرسم دست از سرش بر نمیدارم...
رندگی ! منتظر من باش که دارم با دست خالی میام و میخوام با دست پر برگردم...
پس مواظب خودت باش...!
تو که شاپرک و دیگه خوب میشناسی جناب زندگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد